خانه » خانه‌های کار ویکتوریایی چقدر مشقت بار بود؟

خانه‌های کار ویکتوریایی چقدر مشقت بار بود؟

پیتر هیگینبوثام ا

توسط معاصران

پیتر هیگینبوثام استدلال می‌کند که این مؤسسات ویکتوریایی لزوماً آن جهنم‌های تاریکی نبودند که چارلز دیکنز به تصویر کشیده است.

«کاهش هزینه‌های دولت محافظه‌کار ما را به فلاکت خانه‌های کار ویکتوریایی بازمی‌گرداند»، این تیتر روزنامه میرور در سال ۲۰۱۰ بود. نویسنده‌ای که در سال ۲۰۱۲ پژوهشی درباره یکی از این مؤسسات محلی انجام داده بود، خانه‌های کار را «سرد، بی‌روح، و سرکوبگر» توصیف کرد. از زمانی که رمان اولیور توئیست چارلز دیکنز در سال ۱۸۳۷ منتشر شد، تصویری که او از این مؤسسات ارائه داد، و نمایش‌های متعددی که از آن بر پرده سینما نقش بسته است، همواره نگاه عمومی را به این نهادها شکل داده‌اند. خانه‌های کار همواره به‌عنوان مکان‌هایی وحشتناک، سختگیرانه و غیرانسانی به تصویر کشیده شده‌اند. اما آیا واقعاً چنین بود؟

خانه‌های کار ویکتوریایی نخستین بار در پی تصویب قانون اصلاح قانون فقرا در سال ۱۸۳۴ پدید آمدند. این قانون، مسئولیت رسیدگی به فقر را از کلیساهای محلی گرفت و آن را به سیستمی ملی سپرد که بر اساس گروه‌بندی‌های جدیدی از کلیساها، موسوم به اتحادیه‌های قانون فقرا، سازماندهی می‌شد. هر اتحادیه، که توسط هیئتی از سرپرستان منتخب محلی اداره می‌شد، خانه‌ای برای کار در نظر می‌گرفت که به کل منطقه اتحادیه خدمت‌رسانی کند. برای افراد سالم اما نیازمند و خانواده‌هایشان، خانه کار تنها راه دریافت کمک بود. اجرای قانون جدید فقرا تحت نظارت یک نهاد مرکزی قرار داشت—در ابتدا کمیسیون قانون فقرا (PLC)، سپس هیئت قانون فقرا (PLB)، و سرانجام هیئت دولت محلی (LGB).

اغلب تصور می‌شود که اولیور توئیست در یکی از همین خانه‌های کار جدید و اتحادیه‌ای—که منتقدانی همچون ویلیام کابیت، نماینده پارلمان و روزنامه‌نگار، آن‌ها را «قلعه‌های استبداد» می‌نامیدند—اتفاق می‌افتد. اما در واقع، روشن است که داستان در یکی از مؤسسات کلیسایی پیش از سال ۱۸۳۴ رخ می‌دهد، جایی که هیچ استاندارد مشخصی برای شرایط کار یا رژیم غذایی وجود نداشت.

همه تصور می‌کنند که دقیقاً می‌دانند غذای ساکنان خانه‌های کار چه بود: فرنی رقیق. در خانه‌ی کار اولیور توئیست، وعده‌های غذایی شامل «سه وعده فرنی رقیق در روز، یک پیاز دو بار در هفته، و نصف یک قرص نان در روزهای یکشنبه» بود. اما در تمام دوران خانه‌های کار، چه پیش از سال ۱۸۳۴ و چه پس از آن، هرگز مؤسسه‌ای وجود نداشت که چنین رژیم غذایی محدودی ارائه کند.

یک منوی معمول در خانه‌های کار کلیسایی، مانند خانه‌ی کار وست‌مینستر سنت مارگارت، شامل نان با آبگوشت یا فرنی برای صبحانه و نان همراه با کره یا پنیر برای شام بود. ناهار می‌توانست شامل گوشت و آبگوشت، خوراک نخودفرنگی، پودینگ‌های پخته‌شده یا هَستی پودینگ (بلغور جو دوسر پخته‌شده در شیر) باشد. در دهه‌ی ۱۸۳۰، ساکنان خوش‌شانس خانه‌ی کار برایتون شش وعده‌ی گوشتی در هفته دریافت می‌کردند، بدون هیچ محدودیتی در مقدار آن. علاوه بر این، مردان روزانه دو پیمانه آبجو و زنان و کودکان یک پیمانه دریافت می‌کردند. وعده‌های غذایی به صورت رسمی بر سر میز سرو می‌شد؛ مدیر خانه‌ی کار برای مردان و پسران غذا را تکه‌تکه می‌کرد و سرپرست زنان همین کار را برای زنان و دختران انجام می‌داد.

خانه‌های کار اتحادیه‌ای جدید موظف بودند یکی از شش رژیم غذایی استانداردی را که کمیسیون قانون فقرا (PLC) در سال ۱۸۳۵ تعیین کرده بود، اتخاذ کنند. به‌عنوان مثال، رژیم غذایی شماره ۱ برای مردان سالم شامل صبحانه‌ای از نان و فرنی، ناهاری متشکل از سوپ یا—سه روز در هفته—گوشت و سیب‌زمینی، و شامی از نان به همراه پنیر یا آبگوشت بود. سالمندان می‌توانستند به‌جای فرنی، سهمیه‌ی هفتگی کره، چای و شکر دریافت کنند.

با اینکه این رژیم غذایی در مقایسه با خوراک کارگران فقیر خارج از خانه‌ی کار نسبتاً مناسب بود، اما همچنان بدون نقص نبود. مواد غذایی‌ای که خانه‌های کار خریداری می‌کردند، اغلب کیفیت پایینی داشتند و گاه آلوده یا ناخالص بودند. گزارشی در سال ۱۸۶۶ نشان داد که ارزش تغذیه‌ای یک غذای مشخص در خانه‌های کار مختلف تفاوت چشمگیری داشت؛ برای نمونه، یک پیمانه فرنی در خانه‌ی کار اسکربرو شامل ۴ اونس بلغور جو دوسر بود، درحالی‌که در ایزینگ‌وُلد همین میزان تنها ۱.۵ اونس بود.

در سال ۱۸۸۳، برای بهبود سلامت ساکنان، هیئت دولت محلی (LGB) پیشنهاد کرد که به آن‌ها یک وعده‌ی غذایی هفتگی ماهی پخته‌شده داده شود. هرچند این طرح در برخی مناطق، ازجمله بریستول، موفقیت‌آمیز بود، اما واکنش‌های منفی نیز کم نبود؛ برای مثال، در لادلو برخی ساکنان مدعی شدند که ماهی با مزاجشان سازگار نیست. در سال ۱۸۹۷، آزمایش اصلاح رژیم غذایی در خانه‌ی کار بثنال گرین جنجال‌برانگیز شد، زیرا گفته می‌شد یکی از ساکنان به دلیل پرخوری جان خود را از دست داده است. از سال ۱۹۰۱، با در نظر گرفتن اینکه بیشتر ساکنان خانه‌های کار را سالمندان یا بیماران تشکیل می‌دادند—و در نتیجه اشتهای کمتری داشتند—این مؤسسات مجاز شدند تا فهرست هفتگی غذای خود را از میان مجموعه‌ای از غذاهای تأییدشده انتخاب کنند. این فهرست شامل خوراک‌هایی مانند ایریش استیو، پای گوشت، شفردز پای و رولی‌پولی پودینگ بود. برای حفظ یکدستی در کیفیت و نحوه‌ی تهیه‌ی غذاها، کتابچه‌ی آشپزی ویژه‌ای نیز ارائه شد.

لباس‌های کهنه و آلوده به حشرات

یکی دیگر از باورهای نادرست رایج این است که افراد فقیر «محکوم» به زندگی در خانه‌های کار می‌شدند. درحقیقت، ورود به این مؤسسات اساساً یک تصمیم داوطلبانه بود، هرچند شرایط بسیاری از افراد چاره‌ای جز پذیرش این گزینه برایشان باقی نمی‌گذاشت. روند پذیرش در خانه‌ی کار شامل تحویل لباس‌های مخصوص آنجا به تازه‌واردان می‌شد، اقدامی که گاه به‌عنوان تلاشی عمدی برای زدودن هویت انسانی افراد تفسیر شده است. اما برای کسانی که با تنها دست‌لباسی که به تن داشتند—و شاید چیزی بیش از پارچه‌هایی آلوده به حشرات نبود—وارد می‌شدند، دریافت دو دست لباس تمیز و مناسب اقدامی کاملاً عملی و حتی خوشایند محسوب می‌شد.

بااین‌حال، این لباس‌ها به مقامات امکان اعمال کنترل بر ساکنان را می‌داد. هرچند افراد در هر زمان می‌توانستند با اطلاع قبلی چندساعته خود را از اقامت در خانه‌ی کار مرخص کنند و لباس‌های شخصی‌شان را پس بگیرند، اما هرگونه خروج غیرمجاز از ساختمان با لباس مخصوص خانه‌ی کار می‌توانست به اتهام سرقت اموال اتحادیه منجر شود. برای کسانی که تصمیم به ترک آنجا می‌گرفتند، هیچ‌گونه حمایت مالی یا کمکی برای یافتن کار و مسکن در نظر گرفته نشده بود. از این رو، خانه‌ی کار تا حدی به‌عنوان یک «دام فقر» نیز در نظر گرفته می‌شد.

بااین‌حال، گروهی که به «داخل و خارج‌شوندگان» مشهور بودند، هیچ هراسی از اقامت در خانه‌های کار نداشتند. این افراد، این مؤسسات را همچون مهمان‌خانه‌ای رایگان تلقی می‌کردند که می‌توانستند برای چند روز یا چند هفته در آن بمانند و سپس خود را مرخص کنند. در سال ۱۹۰۱، جولیا بلومسون ۸۱ساله، ۱۶۳ بار خود را در خانه‌ی کار شهر لندن بستری کرد. برخی دیگر نیز به نظر می‌رسد که حتی زندگی در خانه‌ی کار را بر سایر گزینه‌ها ترجیح می‌دادند؛ مانند یکی از ساکنان خانه‌ی کار لی در لانکاشر که در سال ۱۹۲۲، درحالی‌که در این مؤسسه زندگی می‌کرد، مشخص شد که ۵۰۰ پوند در بانک پس‌انداز دارد.

مسیر رهایی از فقر برای کودکان

یکی از گروه‌هایی که خانه‌های کار تلاش می‌کردند راهی برای خروج آن‌ها از فقر فراهم کنند، کودکان بودند. از دوران الیزابتی، کودکان فقیر به‌عنوان بخشی از نظام امدادرسانی به فقرای جامعه به کارآموزی سپرده می‌شدند. درحالی‌که فیلم اولیور! محصول ۱۹۶۸ این تصور را ایجاد می‌کند که پسران خانه‌ی کار «برای فروش» بودند، در واقع چنین نبود—بلکه اربابان جدیدشان برای پذیرش آن‌ها مبلغی نیز دریافت می‌کردند. بااین‌حال، تا اواخر دهه‌ی ۱۸۳۰، شواهد فزاینده‌ای از سوءاستفاده و آزار کودکان کارآموز توسط استادکارانی که تنها به دریافت این مبلغ علاقه‌مند بودند، ظاهر شد. گزارشی در سال ۱۸۴۲ نشان داد که هیئت سرپرستان دیوزبری، توماس تاونند پنج‌ساله را برای کار در معادن به کارآموزی فرستاده بودند، اما پس از ۱۶ روز مجبور به بازگرداندن او شدند.

برای جایگزینی این سیستم، جیمز کِی-شاتِل‌وُرث، یکی از کمیسرهای قانون فقرا، پیشنهاد داد که این کودکان «آموزشی دقیق در زمینه‌ی دین و صنعت» دریافت کنند و مهارت‌هایی مانند نجاری، کفاشی و خیاطی یا، در مورد دختران، امور خانه‌داری را بیاموزند تا در بزرگسالی قابلیت اشتغال داشته باشند. این آموزش‌ها می‌توانست در داخل خانه‌ی کار یا—در حالت ایدئال—در مکانی مجزا ارائه شود تا کودکان از «آلودگی» بزرگ‌سالان فقیر در امان بمانند. برخی اتحادیه‌ها مدارس ویژه‌ی خود را تأسیس کردند یا به‌طور مشترک مدارس منطقه‌ای راه‌اندازی نمودند که گاه صدها کودک را در خود جای می‌داد. در سال ۱۸۵۰، چارلز دیکنز از یکی از این مدارس در نورود بازدید کرد و نوشت که کودکان آنجا ممکن است مؤسسه را ترک کنند «تقریباً با این اطمینان که شهروندانی خوب و موفق خواهند شد». بااین‌حال، چنین مؤسساتی به‌تدریج به دلیل بی‌روح بودن و تبدیل شدن به بستری برای بیماری‌ها مورد انتقاد قرار گرفتند.

از دهه‌ی ۱۸۷۰، ایده‌ی «خانه‌های کلبه‌ای» محبوب شد. در این طرح، کودکان در روستاهای کوچک و اختصاصی‌ای اسکان داده می‌شدند که دارای مدرسه، کلیسا، بیمارستان، رخت‌شوی‌خانه و کارگاه بودند. هر گروه خانوادگی ۱۰ تا ۲۰ نفره در یک «کلبه» زندگی می‌کردند و تحت سرپرستی یک زن که نقش مادر را ایفا می‌کرد، تربیت می‌شدند. از دهه‌ی ۱۸۹۰، این مدل خانوادگی به «خانه‌های پراکنده» منتقل شد، جایی که کودکان در خانه‌های معمولی در حومه‌ی شهرهای بزرگ اسکان می‌یافتند.

خانواده‌های از هم‌گسسته؟

علاوه بر تأثیر اولیور توئیست، شهرت خانه‌های کار اتحادیه‌ای در سال‌های نخستین خود به دلیل انتقادات بخش‌هایی از مطبوعات مخالف قانون جدید فقرا آسیب دید. این رسانه‌ها هر داستان منفی‌ای را، فارغ از میزان اعتبار آن، در مورد این مؤسسات منتشر می‌کردند. منتقدان قانون جدید به‌ویژه جداسازی همسران از یکدیگر و والدین از فرزندان را که در خانه‌های کار اتحادیه‌ای اجباری بود، مورد انتقاد قرار می‌دادند. در سال ۱۸۴۳، زمانی که گزارش شد نوزادی در خانه‌ی کار بثنال گرین از مادرش جدا شده و فقط در زمان شیردهی به او بازگردانده می‌شود، نشریه‌ی پانچ کاریکاتوری با عنوان «شیر» مهربانی قانون فقرا منتشر کرد که نوزادی را نشان می‌داد که از آغوش مادرش ربوده می‌شود.

درواقع، مقررات خانه‌های کار به کودکان زیر هفت سال اجازه می‌داد که در بخش زنان زندگی کنند و مادرانشان در هر زمان معقولی به آن‌ها دسترسی داشته باشند. از نظر تئوریک، والدین می‌توانستند تقاضای دیدار روزانه با فرزندشان داشته باشند، اما معمولاً این ملاقات‌ها به یک جلسه‌ی هفتگی در بعدازظهرهای یکشنبه محدود می‌شد.

جداسازی مردان و زنان

گفته می‌شد که جداسازی مردان و زنان در خانه‌های کار به دلایل «انضباطی» اعمال می‌شود. از آنجا که بسیاری از این مؤسسات تنها دو کارمند ثابت داشتند—مدیر و سرپرست زن—این تدبیر بی‌تردید مدیریت آن‌ها را آسان‌تر می‌کرد. همسران بالای ۶۰ سال می‌توانستند تقاضای یک اتاق خواب مشترک کنند، اما امکانات لازم برای این امر در خانه‌های کار مختلف بسیار متفاوت بود.

حصارهای «غیرقابل عبور»

بااین‌حال، ساکنان همچنان راه‌هایی برای دور زدن این محدودیت‌ها پیدا می‌کردند. در سال ۱۹۰۵، برای جلوگیری از چنین اقداماتی، خانه‌ی کار استینینگ حصارهای «غیرقابل عبور» میان حیاط مردان و زنان نصب کرد. اما زمانی که مشخص شد که ساکنان هنوز هم موفق به برقراری ملاقات‌های مخفیانه می‌شوند، تحقیقات نشان داد که مردان و زنان این مؤسسه از طریق ارسال نامه‌های عمومی با یکدیگر در ارتباط بودند. در یک مورد، گروهی از زنان در خانه‌ی کار راس با پوشیدن لباس مردانه موفق شدند به بخش مردان نفوذ کنند.

بیمارستان‌های خانه‌ی کار

تا دهه‌ی ۱۸۷۰، بیمار شدن در خانه‌ی کار می‌توانست فاجعه‌بار باشد. درمانگاه‌های این مؤسسات اغلب کوچک، فاقد تهویه‌ی مناسب، و شرایطشان اسفناک بود. پرستاری معمولاً به دست زنان سالخورده‌ای که خود از ساکنان خانه‌ی کار بودند انجام می‌شد، زنانی که مانند خانم گَمپ در مارتین چازلویت اثر دیکنز، اغلب بی‌سواد و بیشتر اوقات مست بودند. چنین پرستارانی معمولاً یک سهمیه‌ی روزانه‌ی آبجو دریافت می‌کردند و به احتمال زیاد از اقلامی مانند براندی و پورتر—که برای بیماران تجویز می‌شد—نیز برای خود بهره می‌بردند.

البته استثناهایی نیز وجود داشت. پس از بازدید چارلز دیکنز از درمانگاه خانه‌ی کار لیورپول در سال ۱۸۶۰، او نوشت که «تمام بخش‌ها به‌طرز فوق‌العاده‌ای سامان‌دهی شده بودند. شرایط آنجا نمی‌توانست انسانی‌تر، دلسوزانه‌تر، مهربان‌تر، مراقبانه‌تر یا سالم‌تر باشد.» در دهه‌ی ۱۸۶۰، کارزار بزرگی برای بهبود امکانات پزشکی در خانه‌های کار لندن آغاز شد که در نهایت منجر به ساخت درمانگاه‌های جدید و استخدام پرستاران آموزش‌دیده شد—طرحی که فلورانس نایتینگل نیز نقش مؤثری در آن داشت. از دهه‌ی ۱۸۸۰، درمانگاه‌های خانه‌های کار به‌طور فزاینده‌ای به ارائه‌ی خدمات برای افراد غیرساکن پرداختند، افرادی که توانایی پرداخت هزینه‌ی پزشک خصوصی را نداشتند. این روند، این مراکز را عملاً به بیمارستان‌های محلی برای فقرا تبدیل کرد.

سخت‌ترین دوران خانه‌های کار

اگر از منظری کلان بنگریم، احتمالاً سخت‌ترین دوران برای ساکنان خانه‌های کار سه دهه‌ی نخست اجرای قانون جدید فقرا بود، زمانی که تمرکز اصلی بر منصرف کردن مردان سالم از دریافت کمک‌های اجتماعی قرار داشت. بااین‌حال، تا دهه‌ی ۱۸۹۰، شرایط دستخوش تغییرات زیادی شده بود. افرادی که قادر به کار بودند، بیشتر به مشاغلی مانند باغبانی یا خرد کردن هیزم مشغول می‌شدند یا کاری مرتبط با حرفه‌ی خود انجام می‌دادند، برخلاف گذشته که مجبور بودند به کارهای طاقت‌فرسایی مانند شکستن سنگ یا رشته کردن کنف بپردازند.

سالخوردگان و تغییر شرایط زندگی در خانه‌های کار

افراد سالخورده در خانه‌های کار معمولاً سهمیه‌ی هفتگی تنباکو یا انفیه دریافت می‌کردند و دسترسی به کتاب و روزنامه نیز برایشان فراهم بود. در خانه‌ی کار مَکلسفیلد، سالمندان «محترم» اکنون در بخش‌هایی با دکوراسیونی روشن و مبلمانی راحت زندگی می‌کردند. آن‌ها مجاز بودند لباس‌های خودشان را بپوشند، چند وسیله‌ی شخصی داشته باشند، حیوانات خانگی کوچک نگهداری کنند، بعدازظهرها چای بنوشند و هر روز برای دیدار با دوستانشان بیرون بروند. تا سال ۱۹۱۴، سالمندان ساکن خانه‌ی کار راس از اتاق‌های مختلط در طول روز و کابین‌های انفرادی در خوابگاه‌هایشان برخوردار بودند. زمان‌های ثابت صرف غذا حذف شده بود، و حتی ساکنان به‌صورت هفتگی به سینما می‌رفتند.

خانه‌های کار: ننگ اجتماعی بیش از سختی‌های زندگی

با وجود تصور عمومی، رژیم و شرایط فیزیکی خانه‌های کار در طول سال‌ها تغییرات چشمگیری داشت. بااین‌حال، برای بسیاری از مردم، این تغییرات اهمیتی نداشت؛ چراکه آنچه آنان را از ورود به خانه‌ی کار بازمی‌داشت، نه شرایط سخت زندگی، بلکه شرم و ننگ شدیدی بود که با این مؤسسات گره خورده بود. بسیاری از افراد حاضر بودند بمیرند اما از دروازه‌های خانه‌ی کار عبور نکنند.

«خودمان سرگرمی می‌ساختیم»

در سال ۱۹۱۶، جان آستین چهار ساله پس از یک سال اقامت در خانه‌ی کار استینینگ، به خانه‌ی کودکان اتحادیه در شورام-بای-سی منتقل شد، جایی که او آن را «یتیم‌خانه» می‌نامید و به مدت یازده سال در آنجا ماند. بعدها در خاطراتی که دخترش پت ماتیوسن ثبت کرد، نوشت: «ما خودمان برای خودمان سرگرمی درست می‌کردیم. یکی از چیزهایی که واقعاً دوست داشتم، عضویت در گروه کر کلیسا بود. علاوه بر این که می‌توانستم بدون نظارت از یتیم‌خانه خارج شوم—که برایم یک آزادی بزرگ بود—برای آواز خواندن هم پول توجیبی می‌گرفتم.»

او همچنین از فرصت‌هایی برای ورزش بهره می‌برد: «دو برادر به نام باکس از برایتون لطف کردند و یک مجموعه‌ی کامل از تجهیزات ژیمناستیک در اختیارمان گذاشتند. آن‌ها هر هفته حداقل یک شب را به آموزش ما اختصاص می‌دادند. من عملکرد خوبی داشتم و در سال ۱۹۲۶ قهرمان نوجوانان ساسکس شدم.»

او در مقایسه با دوستان خارج از یتیم‌خانه، به نتایج جالبی رسید: «یک دوست مدرسه‌ای داشتم که در یتیم‌خانه زندگی نمی‌کرد. وقتی برای اولین بار به خانه‌ی او رفتم، فهمیدم که شاید یتیم‌خانه آن‌قدرها هم بد نبوده باشد. خانه‌ی او بسیار فقیرانه بود و گاهی در طول روز چیزی برای خوردن نداشت. این برایم شوکه‌کننده بود، چون اصلاً تصور نمی‌کردم که خانه‌ی یک خانواده‌ی عادی این‌طور باشد.»

«مثل ارتش منظم بودیم»

در سال ۱۹۲۵، ویلیام گلدینگ چهار ساله به خانه‌ی کودکان خانه‌ی کار ساوتهمپتون در شیرلی وارن فرستاده شد. او خاطراتش را چنین بازگو می‌کند: «خانه‌ی اول اوکلندز بود، مخصوص کودکان چهار تا هشت ساله. بعد از آن به خانه‌ی دیگری می‌رفتیم—یک خانه‌ی کلبه‌ای که حدود ده کودک در آن زندگی می‌کردند. خیلی بهتر بود. از هشت تا دوازده سالگی آنجا می‌ماندیم.»

اما از دوازده تا شانزده سالگی، کودکان در «خانه‌ی بزرگ» زندگی می‌کردند، جایی که حدود ۷۰ نفر در آن حضور داشتند. ویلیام می‌گوید: «ما را مثل ارتش منظم کرده بودند—صبح‌ها و شب‌ها با صدای شیپور از خواب بیدار می‌شدیم و می‌خوابیدیم.» بااین‌حال، او معتقد بود که تجربه‌ی بدی نبوده است: «خیلی وحشتناک نبود. رولی‌پولی پودینگ را می‌خوردیم و تنها چیزی که دوست نداشتم سمولینا بود. هر سال، یک اردوی ویژه در جنگل نیو فارست داشتیم. یک سال به استون‌هنج رفتیم. به کارخانه‌ی گاز محلی هم سر زدیم. و در خانه‌ی دوم، هر سال یک سفر داشتیم تا بابانوئل را ببینیم. اسباب‌بازی دریافت نمی‌کردیم، اما وقتی بابانوئل را می‌دیدیم، یک بطری روغن مو یا چیزهای مشابهی که می‌خواستند از شرشان خلاص شوند، به ما می‌دادند!»

منبع: هسیتوری اکسترا

مطالب مرتبط

نظر خود را به اشتراک بگذارید

تمامی حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به معاصران است.

Are you sure want to unlock this post?
Unlock left : 0
Are you sure want to cancel subscription?
-
00:00
00:00
Update Required Flash plugin
-
00:00
00:00