دورهی دوم ریاستجمهوری او بهجای عمل به شعارهای عامهپسند، بر اولویتهای دیرینهی جنبش محافظهکار متمرکز بوده است.
هشت سال پیش، زمانی که دونالد ترامپ برای نخستین بار بهعنوان رئیسجمهور خطاب به ملت سخن گفت، خود را رهبر انقلابی یک جنبش پوپولیستی عظیم معرفی کرد. او در نطق تحلیفش استدلال کرد که دولتی که اکنون مسئولیت آن را بر عهده گرفته، فاسد است و نظام اقتصادی آن به سود گروهی خاص طراحی شده. افرادی که او را بر صحنهی سخنرانی احاطه کرده بودند—نخبگان سیاسی و اقتصادی کشور—سالها بود که جیبهای خود را پر میکردند و قدرت بیشتری به دست میآوردند، در حالی که بخش زیادی از کشور در ورطهی نابودی فرو میرفت. از نگاه او، شهرهای آمریکا به ویرانههایی بدل شده بودند که گرفتار خشونت باندهای تبهکار، سوءمصرف مواد مخدر و بیکاری بودند—مشکلاتی که ریشه در توافقهای تجارت آزاد و سیاستهای مهاجرتی سهلگیرانهای داشت که از سوی هر دو حزب مورد حمایت قرار گرفته بودند.«امروز ما صرفاً قدرت را از یک دولت به دولت دیگر یا از یک حزب به حزب دیگر منتقل نمیکنیم، بلکه در حال بازپسگیری قدرت از واشنگتن، دی.سی. هستیم تا آن را به شما، مردم، بازگردانیم.» ترامپ این جملات را تنها دقایقی پس از آنکه چهل و پنجمین رئیسجمهور آمریکا شد، بیان کرد. سپس با لحنی قاطع افزود: «این کشتار آمریکایی همینجا و همین حالا متوقف میشود.»
برای بیشتر رؤسایجمهور، سخنرانی تحلیف فرصتی است برای نشان دادن گذار از رهبر یک حزب به رئیسجمهور یک ملت. در این لحظه، شعارهای تفرقهافکنانهی دوران مبارزات انتخاباتی کنار گذاشته میشود تا جای خود را به سرودهای همبستگی، همکاری دوحزبی و امید به آیندهای روشنتر بدهد. اما ترامپ که در رقابتی غیرمتعارف پیروز شده بود—رقابتی که تقریباً همه معتقد بودند او در آن شکست خواهد خورد—یک سخنرانی تحلیف کاملاً متفاوت ارائه داد.
او رئیسجمهور شده بود، اما همچنان رهبر جنبشی بود که در تضاد بنیادین با بیشتر نخبگان کشور قرار داشت. سخنرانیاش نهتنها تیرهوتار بود، بلکه اعلام جنگی آشکار علیه همان دولتی بود که اکنون وظیفهی هدایتش را بر عهده گرفته بود.
از یک منظر، این اتفاق چندان تازه نبود. ترامپ توانسته بود با کنار زدن دو عضو برجستهی خاندانهای سیاسی تثبیتشده، ابتدا جب بوش را در رقابت مقدماتی حزب جمهوریخواه تحقیر کند و سپس در انتخابات سراسری، هیلاری کلینتون را شکست دهد. در یک دههی گذشته، ترامپ به رأیدهندگان میگفت که طبقهی حاکم سیاسی آنها را رها کرده است و او کسی خواهد بود که این ساختار را از بیخوبن نابود کند.
در سال ۲۰۱۶، او واقعاً یک کمپین پوپولیستی راه انداخت، با این استدلال که رهبران کشور همهچیز را به باد دادهاند—میلیاردها دلار را در اتحادها و جنگهای خارجی خرج کردهاند، در حالی که در داخل، با توافقهای تجارت آزاد که کارخانهها را به آنسوی مرزها منتقل و شهرهای صنعتی را ویران کرد، کارگران خود را به حال خود رها ساختند. او که خود را جمهوریخواهی متفاوت معرفی میکرد، نهتنها از اصول سنتی حزب در تجارت فاصله گرفت، بلکه از مخالفت دیرینهی جمهوریخواهان با برنامههای رفاهی نیز عبور کرد—موضعی که تقریباً یک قرن، هویت این حزب را شکل داده بود. تعهد او به حفظ تأمین اجتماعی و مدیکر—دو برنامهی شاخص دموکراتها—نقشی کلیدی در پیروزیاش ایفا کرد.
پوپولیسم ترامپ از همان ابتدا در همتنیدگی تنگاتنگی با سیاست مهاجرتی افراطی و بیگانههراسانهای داشت که همواره در کانون پروژهی سیاسی او قرار گرفته بود. در سال ۲۰۱۶، محور اصلی کمپین انتخاباتیاش، وعدهی ساخت دیواری به طول دو هزار مایل در مرز جنوبی کشور بود. این ایدهای پرهزینه و مضحک بود—چرا که صدها مایل از این مرز از پیش دارای حصار بود و بیشتر مهاجران غیرقانونی از طریق ورودهای قانونی، مانند فرودگاهها، به کشور میآمدند. اما این دیوار، فراتر از واقعیت اجراییاش، نماد قدرتمندی برای پروژهی بزرگتر ترامپ بود که بر بازگشت به حمایتگرایی و انزواطلبی بنا شده بود.
او استدلال میکرد که بستن مرزهای کشور میلیاردها دلار را که صرف خارجیها یا جنگهای خارج از مرزها میشد، آزاد خواهد کرد، صنایع تولیدی آمریکا را از نو احیا خواهد ساخت و کارگران رنجکشیدهی کشور را از تنگنا نجات خواهد داد. همزمان، وعده میداد که شرکتهای دارویی حریص را مهار کند، از هوای پاک و آب سالم محافظت نماید و یک تریلیون دلار برای بازسازی زیرساختهای فرسودهی کشور هزینه کند. ترامپ با این وعده که حزب جمهوریخواه را از چنگال منافع نخبگان و شرکتهای بزرگ که دههها آن را در قبضهی خود داشتند، بیرون کشیده و آن را به کارگران رهاشده از سوی رهبران هر دو حزب بازمیگرداند، کنترل حزب را در دست گرفت.
یکی از متقاعدکنندهترین توضیحاتی که در هر دو جناح چپ و راست برای بازگشت غیرمنتظرهی ترامپ به قدرت پس از چهار سال ارائه میشود، این است که دموکراتها، رسانههای جریان اصلی و دیگر چهرههای «تشکیلاتی»، که مشتاق بودند فصل ترامپ را ببندند، جاذبهی ماندگار پوپولیسم او را نادیده گرفتند. در انتخابات ۲۰۲۰، پایگاه طبقاتی ترامپ ثابت ماند، حتی با وجود شکست او. اما در سال ۲۰۲۴، نهتنها این پایگاه دوباره تقویت شد، بلکه با افزایش چشمگیری در میان رأیدهندگان سیاهپوست و لاتینتبار همراه شد—گروههایی که تا مدتها تصور میشد هیچ شانسی برای جمهوریخواهان ندارند، چه رسد به شخصی با سابقهی طولانی ترامپ در نژادپرستی.
بامداد ششم نوامبر، هنگامی که ترامپ پیروزی خود را اعلام کرد، چنین استدلال کرد که اکنون رهبری جنبشی چندنژادی از طبقهی کارگر را بر عهده دارد. او گفت: «این کارزار از بسیاری جهات تاریخی بوده است. ما بزرگترین، گستردهترین و متحدترین ائتلاف را ساختهایم.» سپس فهرستی از گروههای نژادی و جمعیتی را که از او حمایت کرده بودند، برشمرد و در نهایت چنین نتیجه گرفت: «همه با ما بودند، و این فوقالعاده بود.» او افزود: «این یک تغییر تاریخی و بنیادین بود…»
در روزهای پس از انتخابات، روشن شد که ترامپ بیدلیل چنین ادعایی نکرده است. او برای سومین انتخابات متوالی توانسته بود سهم حزب جمهوریخواه را در میان رأیدهندگان سیاهپوست و لاتینتبار افزایش دهد و در میان اعراب آمریکایی نیز عملکردی چشمگیر داشته باشد. با افزودن این گروهها به پایگاه در حال رشد طبقهی کارگر سفیدپوست، آنچه رخ داد، تنها یک تغییر آرایش سیاسی نبود، بلکه تحقق وعدهای بود که ترامپ در آغاز دوران سیاسیاش داده بود: حزب شرکتهای بزرگ به حزب طبقهی کارگر تبدیل شده بود.
پانزده سال پیش، چنین دگرگونیای تصورناپذیر بود؛ و بدون دونالد ترامپ، احتمالاً هرگز ممکن نمیشد. اما شواهد به روشنی نشان میداد که جنبش پوپولیستیای که او یک دهه پیش آغاز کرده بود، اکنون از هر زمان دیگری قدرتمندتر شده است. در هفتههای پس از پیروزی ترامپ، بحث «تجدید آرایش سیاسی» همهجا شنیده میشد—و البته دلیلی هم برای این توجه گسترده وجود داشت. دموکراتها که در تلاش برای هضم شکست یک دهه تبلیغات ضدترامپ بودند، اکنون با معضل بزرگتری روبهرو شده بودند: اگر حمایت طبقهی کارگر غیرسفیدپوست از حزبشان همچنان کاهش مییافت، آیندهی آنها محکوم به نابودی بود.
برای بیشتر رسانهها، این تحول جدیدترین و شاید عمیقترین نمونه از یک دهه شکست در درک جذابیت ترامپ برای مردم عادی بود. اما برای جمهوریخواهان، جذب این رأیدهندگان از سوی ترامپ، پیروزیای را که در ظاهر چندان برجسته نبود—فقط اکثریتی از آرای عمومی و دهمین حاشیهی پیروزی بزرگ در کالج الکترال از سال ۱۹۶۰—به یک فرمان تاریخی بدل کرد. جنبش پوپولیستیای که ترامپ ده سال پیش نوید داده بود، سرانجام محقق شده بود.
اما یک مشکل اساسی وجود داشت: ترامپ از زمان نخستین پیروزیاش، تقریباً تمام مؤلفههای پوپولیستی خود را کنار گذاشته و آن را با گفتمانی اقتدارگرایانه جایگزین کرده بود که بیش از آنکه بر دغدغههای رأیدهندگانش متمرکز باشد، بر نبرد شخصی او با نخبگان کشور تأکید داشت.
در طول اولین دورهی ریاستجمهوریاش، ترامپ اساساً مانند یک جمهوریخواه سنتی حکومت کرد: دولت خود را با مدیران اجرایی شرکتهای بزرگ پر کرد و یک کاهش مالیاتی دو تریلیون دلاری برای شرکتها را از طریق کنگره به تصویب رساند. حتی پس از آنکه جنبش او موفق شد منتقدان داخلیاش را از حزب جمهوریخواه کنار بزند و ساختار آن را تسخیر کند، بحثی دربارهی مبارزه با قیمتگذاریهای سرسامآور یا افزایش رقابت اقتصادی—دو محور کلیدی کمپین انتخاباتی نخستش—در میان نبود.
حتی خطابههای حمایتی از کارگران آمریکایی نیز بهتدریج محو شد، چرا که ترامپ تصور قرن نوزدهمیِ خود را دربارهی تعرفهها بهعنوان راهی برای کسب میلیاردها دلار (و شاید جایگزینی برای مالیات بر درآمد) پذیرفت.
آنچه اکنون از پروژهی ترامپ باقی مانده، چیزی جز اقتدارگرایی عریان و بیپرده نیست.
در هفتههای آغازین دور دوم ریاستجمهوریاش، ترامپ از حمایت مردمی خود بهره برده، اما تقریباً تمام آن را در خدمت منافع ثروتمندان و قدرتمندان به کار گرفته است. این هفتههای نخست، شاید پرتلاطمترین و سرنوشتسازترین دوران در بیش از نیمقرن اخیر باشد.
تنها در دو هفته، او برنامهی کمکهای خارجی کشور را عملاً متوقف کرد، دفتر حمایت از مصرفکنندگان مالی را تقریباً به تعطیلی کشاند، تبدیل زندان گوانتانامو به اردوگاهی برای مهاجران را اعلام کرد، به ثروتمندترین مرد جهان، ایلان ماسک، اختیارات گستردهای برای کاهش بودجه و اخراج کارکنان اعطا کرد و نظارهگر تأیید افراطیترین کابینهی تاریخ اخیر آمریکا توسط سنا بود.
در هفتههای پیش رو، ترامپ و ماسک احتمالاً به وعدههای خود برای حذف بیش از یک تریلیون دلار از هزینههای دولت و نابودی وزارت آموزشوپرورش عمل خواهند کرد—و چه بسا اقدامات نامنتظرهی دیگری نیز در راه باشد.
تمام این تصمیمات را میتوان انقلابی توصیف کرد. اما معدود کسانی میتوانند آنها را «پوپولیستی» بنامند. در واقع، ترامپ و ماسک در حال اجرای یکی از بزرگترین فریبهای تاریخ آمریکا هستند—ادعای رهبری طبقهی کارگر، در حالی که بهطور خستگیناپذیری در حال تأمین منافع خود هستند.
با افزایش تسلط ترامپ بر حزب جمهوریخواه و گسترش پایگاه او در میان رأیدهندگان طبقهی کارگر، او بیشازپیش از پوپولیسم فاصله گرفته است.
واقعیت این است که کسانی که درگیر تحلیل تسلط ترامپ بر حزب جمهوریخواه شدهاند، تنها نیمی از ماجرا را دیدهاند. بله، ترامپ بدون تردید چهرهی حزب را مطابق میل خود دگرگون کرده است—حزبی که امروز بیش از هر زمان دیگری اقتدارگرایانه شده و تحت سلطهی نژادپرستان، تندروها و خیالبافان قرار دارد.
اما خود ترامپ نیز تغییر کرده است. او هنوز در کلام، خود را پوپولیست نشان میدهد—در هر فرصتی به نخبگان حمله میکند—اما در عمل، از پوپولیسم چیزی باقی نمانده است.
دیگر نه از سیاستهایی که رقابت را تقویت کند خبری هست، نه از قوانینی که قدرت شرکتهای بزرگ را مهار کند، و نه از طرحهایی که کارگران را حمایت کند. در عوض، ترامپ بیشازپیش به اولویتهای دیرینهی جمهوریخواهان روی آورده است: تضعیف دولت فدرال، حذف مقررات و امتیاز دادن به شرکتهای غولآسا.
دونالد ترامپ شاید توانسته باشد پایگاه رأیدهندگان طبقهی کارگر حزب جمهوریخواه را گسترش دهد، اما این پیروزی هیچ انقلابی در پوپولیسم رقم نزده است.
آنچه هفتههای نخست دورهی دوم او نمایان کرده، نه یک جنبش پوپولیستی نوین، بلکه بازگشت به سیاست ریاضتی جمهوریخواهان است—همان سیاستهایی که ترامپ در سال ۲۰۱۶ علیه آنها موضع گرفت.